دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان
عاشقانه های دل برای بهترین معشوق دنیا

درست دوازده شهریورکه برسه میشه سه سال دقیق............

آره درست فهمیدی ....همانروز خوب یادمه وازیادم نمیره...........36بارتکراری که فقط نیمی ازاون را شدکه باهم باشیم........

هیشکی حال وهوای منو نمیتونه بفهمه.......هیشکی نمیتونه درد را تا تو عمق وجودش دلبری نکنه لمس کنه........

 

نمیدونم تابه کی این روزوحالم باشه وسرد ازهمه دوست داشتنیهایی که خدا آفریده.........نمیدونم این دووم آوردن تاکی باشه.....

ولی فقط میدونم دیگه اون احسانی نیستم که بودم ومیخاستم باشم.........

قلبم تیره شده ........هیچ حس وحالی رادیگه حتی نمیتونه احساس کنه.............همه اینها رااون بالایی میدونه........

نمیدونم چرا اینطورخاست امتحانم کنه................فقط میدونم امتحان سخت وخیلی سختی بود......

خدارحمت کنه عموخسروشکیبایی را همیشه طرز صحبت کردنش کلامش برام نافذ وگیرا بود .........

نمیدونم چرا یاد این حرفش افتادم......

تا که خودمو حال وروزمومیبینم با این وصفش میخوره.........

چه خنده دارکه نازرامیکشیم ...آه رامیکشیم ...انتظاررامیکشیم ...فریاد رامیکشیم...دردرا میکشیم....ولی بعد ازاین همه

سال آنقدرنقاش خوبی نشده ایم که بتونیم دست بکشیم........

گاهی باید نبخشید کسی راکه بارها اورابخشیدی ونفهمید ...تا این باردزآرزوی بخشش توباشه.....

گاهی نباید صبرکرد...باید رهاکرد ورفت....تابدونندکه اگه موندی رفتن رابلد بودی...گاهی باید سرکارهایی که برادیگران انجام

میدی باید منت بگذاری  تااونراکم اهمیت ندونند...گاهی باید بد بود برای کسیکه فرق خوب بودنت را نمیدونه........وگاهی باید 

به آدماازدست دادنا متذکر شد.....آدمها همیشه نمی مونند.....یک جادررابازمیکنند وبراهمیشه میرند.....

 

خوندن اینا برای خیلی ازماها شاید یه حس خاص وخوبی را به همراه نداشته باشه....اما میخام بگم عموخسرو روحت

شاد........

به معنای واقعی کلمه اینها رالمس کردم..........

باوجود همه بدیایی که بم شد نمیدونم چراهیچوقت تواین مدت نتونستم کس دیگه ای رابه قلبم راه بدم....

 

همیشه میشنویم ودیدیم درطول تاریخ که زن هست که گذشت داره وهمیشه میگفتند مرد غرورش نباید بشکنه....اما اینجا

غرورمن شکستا واون گذشتا که همیشه اززن دیده شده نبوده....همه چیزراباهم خواستن وقدمی برنداشتن بخاطر 

کسیکه تورادارونداروهمه وجودخودش میبینه نبودن.....

خدایا خودت بفریاد دلم برس.........ساده بگم......خستم .....استراحتم بده دیگه ازین دنیا........

چون  نمیخام عشقیکه داشتما با چیزایی دیگه معامله کنم........درعوض اون دنیا منتظرمیمونم تاببینم چرا اینطوربادلم تاشد.......

چرااینطورشکستنم............درست یادمه 8شهریوری که سه سال پیش گذشت.....نمیدونم اون شب خاص رافرزانه بیاد داشته باشه هنوزیاکه نه .....اتفاقی که شاید درطول عمرمون یکباراتفاقش هم دیگه نیفته....

نمیدونم چراهیچوقت تاریخ های خاص برام همیشه یادآور خیلی چیزامیشن......

دوبارتولدی را تجربه کردم که گذشت ونشد کنارهم باشیم....

خیلی برام باارزش وخاص بود....اونقدرکه بینشم وانرژیم برای زندگی یطوردیگه بود....

خیلی پیامهایی که توسیم کارتم ذخیره شده بوداهنوزنتونستم پاکش کنم...........چقدرمیخوندمشون ومرورشون کردم تابحال...........

خستم...............ازکسی بدجور ضربه خوردم که اونودارونداروهمه زندگی خودم میدونستم.....

شکستنم رالحظه بلحظه حس کردم.........کم کم داره برف سفیدی توی موها وریشهام نمایون میشه.........

هیشکی نتونست ونخواهدتونست غمیکه تودلم همنفس لحظه به لحظم بودرا درک کنه..........

دلم میخاست میدیدمش وخودش میدیدم که چطوراین روزاوشبایی که گذشت وبا این غم لحظه به لحظه همنفس بودم وهستم چطوراحسانشوپیرکرد...............

یادم نمیره اونروزایی که باهم خرید رفتیما......یادم نمیره چطورباچه انرژی میرفتم تومسیردانشگاهشون...مسافت زیاد بود ولی درونم طلب عشق دیدنش راداشت ولوبرای یک دقیقه........

هروقت خسته بودم بهترین انرژی مثبت بودبرام.....دیددنش  برام قوت قلب بود.......اون خنده هایی که ازته دل داشت واون حس رضایتش برام بهترین مرهم بود.......

یادش بخیر اولین پیک نیکی که باهم رفتیم.....یادم نمیره..........یادش بخیر.........یادش بخیراون تموم لحظاتی که برام قشنگترین لحظات عمرم بود..................

چقدرذوق داشتم که دیگه داره درست میشه............آخه هربار یه اتفاق ویایه مشکل پیش میومد که.............

درست توهمه اون ذوق وشادیها کمرم شکست.........چون بعدازیکسال وهشت ماه شناخت اتفاقاتی افتاد که 

انگارمن برای اون غریبه شده بودم......اون منونمیشناخت.....یادش رفته بود بخاطر اون بود که کلی خودمازیربارقرض بردم که اون جایی که اون دوست داره یسقف براایندمون تهیه کنم.....

بهم میگفت احسان این اخلاق خوبتوباهیچ چیزعوض نمیکنم....همین که تواین سن فکرتهیه یسقفی خیلی برام ارزش داره.......

ازوقتی هم میبینم خودت رابه اب وآتیش میزنی فهمیدم چقدربرات ارزش دارم.....ماکلی باهم صحبت کرده بودیم.......

یادمه وقتی برای خرید باهاش مشورت کردم ومیگفتم قبل ازگرونی بازارخونه یه خرید بکنیم چیا گفتم....

یادمه اونروزا گفتم فرزانم اینطورممکنه یکی دوسال اخیر کمتربشه یسری کارها راانجام بدیم....مسافرتایی که یه عمرانتظارشامیکشیدم کمی تعویق بیفته....یا مشکل شیفت بودنمون گاهی اوقات باعث باشه یه وقتایی که دوس 

داری پیشت باشم اتفاق نیفته....که بادرک وفهم اینکه میفهمتم میگفت ازت انتظاری ندارم این اول ....ولی درست همون مواقع که همه چیزدرست میشد باحرفاش بارفتاراش منوبدجورشکست.....

یادمه که میگفت من نمیتونم ازسفرام بگذرم....من نمیتونم .....همش برام دلسردکننده بود چون با اون فرزانه ای 

که من یکسال وهشت ماه میشناختم فرق کرده بود......خیلی باهاش صحبت میکردم....ولی نمیدونم چرا فرزانه ای 

که برای من همه دنیای من بود بااحسانش اینطورتامیکرد...چقدرلذتبخش بودبرام حتی وقتی صداش میزدم...فرزانم...

حتی همون صدازدنش هم آرامش داشت.....اون فرزانه آرامشم بود ولی همه جوره بهمم ریخت......

یادمه میگفت مااگه بدهکارم باشیم باید سفرمونوبریم....ولویه سکه توخونه داشته باشیم وبدهکارهم باشیم 

ترجیح میدیم ازمسافرتمون نزنیم وسکه رابفروشیم ومسافرتمونابریم وبعد بیایم برای بدهیمون یه فکری بکنیم....

این حرفارافرزانه ای میزد که درست عکس اون فرزانه من  بود......بخاطر چندباردرسال رفت آمد باخانواده برادرش 

ازاحسانی گذشت که فرزانه راهمه داروندارخودش محسوب میکرد....خط قرمزای فرزانش خط قرمزایه اون وعلایقش علایق احسان محسوب میشد...

احسانیکه باوجودنرفتن خواب شبونه بخاطرشرایط شغلیشو یه شیفت اضافه کاراجباری باکلی خستگی تموم عشقش این بود که بره سراغ فرزانش....بره برای دیدنش....بره ماشینابرداره وسریع خودشا برسونه دم دانشگاه فرزانش.....

احسانیکه همیشه فکرش سورپرایزایه جدید بود برای فرزانش که روزمرگی زندگی فرزانشاازپادرنیاره وکمی شادش 

کنه.....

اون فرزانه ای که احسانشامیشناخت وازون شناخت داشت احسانشاکامل زیرگرفت بارفتارهاش باحرفهاش.....

قلب احسانشابدجورشکست.......

احسان خیلی تلاش کرد تااگه فرزانش حواسش نبوده ویاازروی خستگی ویاعلتایه دیگه ...باعث شده اینطوربشه را 

بیدارکنه.....ولی فرزانش نمیخاست............اون گذشتی نمیکرد...حرفایه احسانشا گوشی برای شنیدنش نمیخاست که داشته باشه...........

چقدردلم میخاست بیدارمیشدم ومیدیدم همه اینها خواب بوده.........

آخه احسان قصه مافرزانه ای داشت که اونوخیلی خیلی دوست میداشت........اون محبوبه دل احسانش بود...

اون ریحانه زندگی احسانش بود.......

چقدردلم میخاست الان مشهد بودم بافرزانم....وهمه اینها یه خواب بیشترنبود.............

دلم میخاست بیاد تموم روزایی که باهم داشتیم روزاوشبای بهتروشادتری راباهم ودرکنارهم داشته باشیم....

یادم نمیره دفتر سورپرایزایی که توذهنم روزبروزنوشته بودم تا یه موقه های خاص براش برنامشوبچینم......

دلم میخاست باهم توصحن امام رضا صحن مسجدگوهرشاد صحن اسماعیل طلا باهم دعامیکردیم.....

چقدردلم میخاست مامان صدیق وباباحسین را صداشون بزنم............خدا یا خستم .........خودت بهم یه مرخصی 

بده......دیگه خسته شدم........من تحمل نمیتونم داشته باشم........

چون خودت میدونستی خدا که چه برنامه هایی رادوست داشتم برای زندگیم ودرکنارفرزانم داشته باشم........

خدایابا اجازت یه برگه مرخصی برداشتم ومیخام پرکنم......تاریخشا نمیزنم که خودت برام اریخ بزنی ولی خداجون

تاریخشازودبزن چون خستم وبه این مرخصی ازین دنیا نیازدارم........

گوش بزنگ این میمونم که بیای وبگی مرخصی ازین دنیا.........

خدایامنتظر حکمتهاتم میدونم که عقل کوچیک ماادما به حکمتهات هیچ وقت نمیتونه پی ببره ولی خدا خودت که میدونی ماصبرمون کمه ماظرفیتهامون محدوده.........

خدایاپس خودت کاری کن 

 

سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : احسان


 

درست دوازده شهریورکه برسه میشه سه سال دقیق............

آره درست فهمیدی ....همانروز خوب یادمه وازیادم نمیره...........36بارتکراری که فقط نیمی ازاون را شدکه باهم باشیم........

هیشکی حال وهوای منو نمیتونه بفهمه.......هیشکی نمیتونه درد را تا تو عمق وجودش دلبری نکنه لمس کنه........

 

نمیدونم تابه کی این روزوحالم باشه وسرد ازهمه دوست داشتنیهایی که خدا آفریده.........نمیدونم این دووم آوردن تاکی باشه.....

ولی فقط میدونم دیگه اون احسانی نیستم که بودم ومیخاستم باشم.........

قلبم تیره شده ........هیچ حس وحالی رادیگه حتی نمیتونه احساس کنه.............همه اینها رااون بالایی میدونه........

نمیدونم چرا اینطورخاست امتحانم کنه................فقط میدونم امتحان سخت وخیلی سختی بود......

خدارحمت کنه عموخسروشکیبایی را همیشه طرز صحبت کردنش کلامش برام نافذ وگیرا بود .........

نمیدونم چرا یاد این حرفش افتادم......

تا که خودمو حال وروزمومیبینم با این وصفش میخوره.........

چه خنده دارکه نازرامیکشیم ...آه رامیکشیم ...انتظاررامیکشیم ...فریاد رامیکشیم...دردرا میکشیم....ولی بعد ازاین همه

سال آنقدرنقاش خوبی نشده ایم که بتونیم دست بکشیم........

گاهی باید نبخشید کسی راکه بارها اورابخشیدی ونفهمید ...تا این باردزآرزوی بخشش توباشه.....

گاهی نباید صبرکرد...باید رهاکرد ورفت....تابدونندکه اگه موندی رفتن رابلد بودی...گاهی باید سرکارهایی که برادیگران انجام

میدی باید منت بگذاری  تااونراکم اهمیت ندونند...گاهی باید بد بود برای کسیکه فرق خوب بودنت را نمیدونه........وگاهی باید 

به آدماازدست دادنا متذکر شد.....آدمها همیشه نمی مونند.....یک جادررابازمیکنند وبراهمیشه میرند.....

 

خوندن اینا برای خیلی ازماها شاید یه حس خاص وخوبی را به همراه نداشته باشه....اما میخام بگم عموخسرو روحت

شاد........

به معنای واقعی کلمه اینها رالمس کردم..........

باوجود همه بدیایی که بم شد نمیدونم چراهیچوقت تواین مدت نتونستم کس دیگه ای رابه قلبم راه بدم....

 

همیشه میشنویم ودیدیم درطول تاریخ که زن هست که گذشت داره وهمیشه میگفتند مرد غرورش نباید بشکنه....اما اینجا

غرورمن شکستا واون گذشتا که همیشه اززن دیده شده نبوده....همه چیزراباهم خواستن وقدمی برنداشتن بخاطر 

کسیکه تورادارونداروهمه وجودخودش میبینه نبودن.....

خدایا خودت بفریاد دلم برس.........ساده بگم......خستم .....استراحتم بده دیگه ازین دنیا........

چون  نمیخام عشقیکه داشتما با چیزایی دیگه معامله کنم........درعوض اون دنیا منتظرمیمونم تاببینم چرا اینطوربادلم تاشد.......

چرااینطورشکستنم............درست یادمه 8شهریوری که سه سال پیش گذشت.....نمیدونم اون شب خاص رافرزانه بیاد داشته باشه هنوزیاکه نه .....اتفاقی که شاید درطول عمرمون یکباراتفاقش هم دیگه نیفته....

نمیدونم چراهیچوقت تاریخ های خاص برام همیشه یادآور خیلی چیزامیشن......

دوبارتولدی را تجربه کردم که گذشت ونشد کنارهم باشیم....

خیلی برام باارزش وخاص بود....اونقدرکه بینشم وانرژیم برای زندگی یطوردیگه بود....

خیلی پیامهایی که توسیم کارتم ذخیره شده بوداهنوزنتونستم پاکش کنم...........چقدرمیخوندمشون ومرورشون کردم تابحال...........

خستم...............ازکسی بدجور ضربه خوردم که اونودارونداروهمه زندگی خودم میدونستم.....

شکستنم رالحظه بلحظه حس کردم.........کم کم داره برف سفیدی توی موها وریشهام نمایون میشه.........

هیشکی نتونست ونخواهدتونست غمیکه تودلم همنفس لحظه به لحظم بودرا درک کنه..........

دلم میخاست میدیدمش وخودش میدیدم که چطوراین روزاوشبایی که گذشت وبا این غم لحظه به لحظه همنفس بودم وهستم چطوراحسانشوپیرکرد...............

یادم نمیره اونروزایی که باهم خرید رفتیما......یادم نمیره چطورباچه انرژی میرفتم تومسیردانشگاهشون...مسافت زیاد بود ولی درونم طلب عشق دیدنش راداشت ولوبرای یک دقیقه........

هروقت خسته بودم بهترین انرژی مثبت بودبرام.....دیددنش  برام قوت قلب بود.......اون خنده هایی که ازته دل داشت واون حس رضایتش برام بهترین مرهم بود.......

یادش بخیر اولین پیک نیکی که باهم رفتیم.....یادم نمیره..........یادش بخیر.........یادش بخیراون تموم لحظاتی که برام قشنگترین لحظات عمرم بود..................

چقدرذوق داشتم که دیگه داره درست میشه............آخه هربار یه اتفاق ویایه مشکل پیش میومد که.............

درست توهمه اون ذوق وشادیها کمرم شکست.........چون بعدازیکسال وهشت ماه شناخت اتفاقاتی افتاد که 

انگارمن برای اون غریبه شده بودم......اون منونمیشناخت.....یادش رفته بود بخاطر اون بود که کلی خودمازیربارقرض بردم که اون جایی که اون دوست داره یسقف براایندمون تهیه کنم.....

بهم میگفت احسان این اخلاق خوبتوباهیچ چیزعوض نمیکنم....همین که تواین سن فکرتهیه یسقفی خیلی برام ارزش داره.......

ازوقتی هم میبینم خودت رابه اب وآتیش میزنی فهمیدم چقدربرات ارزش دارم.....ماکلی باهم صحبت کرده بودیم.......

یادمه وقتی برای خرید باهاش مشورت کردم ومیگفتم قبل ازگرونی بازارخونه یه خرید بکنیم چیا گفتم....

یادمه اونروزا گفتم فرزانم اینطورممکنه یکی دوسال اخیر کمتربشه یسری کارها راانجام بدیم....مسافرتایی که یه عمرانتظارشامیکشیدم کمی تعویق بیفته....یا مشکل شیفت بودنمون گاهی اوقات باعث باشه یه وقتایی که دوس 

داری پیشت باشم اتفاق نیفته....که بادرک وفهم اینکه میفهمتم میگفت ازت انتظاری ندارم این اول ....ولی درست همون مواقع که همه چیزدرست میشد باحرفاش بارفتاراش منوبدجورشکست.....

یادمه که میگفت من نمیتونم ازسفرام بگذرم....من نمیتونم .....همش برام دلسردکننده بود چون با اون فرزانه ای 

که من یکسال وهشت ماه میشناختم فرق کرده بود......خیلی باهاش صحبت میکردم....ولی نمیدونم چرا فرزانه ای 

که برای من همه دنیای من بود بااحسانش اینطورتامیکرد...چقدرلذتبخش بودبرام حتی وقتی صداش میزدم...فرزانم...

حتی همون صدازدنش هم آرامش داشت.....اون فرزانه آرامشم بود ولی همه جوره بهمم ریخت......

یادمه میگفت مااگه بدهکارم باشیم باید سفرمونوبریم....ولویه سکه توخونه داشته باشیم وبدهکارهم باشیم 

ترجیح میدیم ازمسافرتمون نزنیم وسکه رابفروشیم ومسافرتمونابریم وبعد بیایم برای بدهیمون یه فکری بکنیم....

این حرفارافرزانه ای میزد که درست عکس اون فرزانه من  بود......بخاطر چندباردرسال رفت آمد باخانواده برادرش 

ازاحسانی گذشت که فرزانه راهمه داروندارخودش محسوب میکرد....خط قرمزای فرزانش خط قرمزایه اون وعلایقش علایق احسان محسوب میشد...

احسانیکه باوجودنرفتن خواب شبونه بخاطرشرایط شغلیشو یه شیفت اضافه کاراجباری باکلی خستگی تموم عشقش این بود که بره سراغ فرزانش....بره برای دیدنش....بره ماشینابرداره وسریع خودشا برسونه دم دانشگاه فرزانش.....

احسانیکه همیشه فکرش سورپرایزایه جدید بود برای فرزانش که روزمرگی زندگی فرزانشاازپادرنیاره وکمی شادش 

کنه.....

اون فرزانه ای که احسانشامیشناخت وازون شناخت داشت احسانشاکامل زیرگرفت بارفتارهاش باحرفهاش.....

قلب احسانشابدجورشکست.......

احسان خیلی تلاش کرد تااگه فرزانش حواسش نبوده ویاازروی خستگی ویاعلتایه دیگه ...باعث شده اینطوربشه را 

بیدارکنه.....ولی فرزانش نمیخاست............اون گذشتی نمیکرد...حرفایه احسانشا گوشی برای شنیدنش نمیخاست که داشته باشه...........

چقدردلم میخاست بیدارمیشدم ومیدیدم همه اینها خواب بوده.........

آخه احسان قصه مافرزانه ای داشت که اونوخیلی خیلی دوست میداشت........اون محبوبه دل احسانش بود...

اون ریحانه زندگی احسانش بود.......

چقدردلم میخاست الان مشهد بودم بافرزانم....وهمه اینها یه خواب بیشترنبود.............

دلم میخاست بیاد تموم روزایی که باهم داشتیم روزاوشبای بهتروشادتری راباهم ودرکنارهم داشته باشیم....

یادم نمیره دفتر سورپرایزایی که توذهنم روزبروزنوشته بودم تا یه موقه های خاص براش برنامشوبچینم......

دلم میخاست باهم توصحن امام رضا صحن مسجدگوهرشاد صحن اسماعیل طلا باهم دعامیکردیم.....

چقدردلم میخاست مامان صدیق وباباحسین را صداشون بزنم............خدا یا خستم .........خودت بهم یه مرخصی 

بده......دیگه خسته شدم........من تحمل نمیتونم داشته باشم........

چون خودت میدونستی خدا که چه برنامه هایی رادوست داشتم برای زندگیم ودرکنارفرزانم داشته باشم........

خدایابا اجازت یه برگه مرخصی برداشتم ومیخام پرکنم......تاریخشا نمیزنم که خودت برام اریخ بزنی ولی خداجون

تاریخشازودبزن چون خستم وبه این مرخصی ازین دنیا نیازدارم........

گوش بزنگ این میمونم که بیای وبگی مرخصی ازین دنیا.........

خدایامنتظر حکمتهاتم میدونم که عقل کوچیک ماادما به حکمتهات هیچ وقت نمیتونه پی ببره ولی خدا خودت که میدونی ماصبرمون کمه ماظرفیتهامون محدوده.........خدایاپس خودت کاری کن 

جمعه 10 شهريور 1393برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : احسان

درباره وبلاگ

این وبلاگ برای کسیکه عاشقانه دوستدارش بودم وهستم هنوز!!!!وتمام وجودم ازآن اوشد راه اندازی شد. برای اوقاتیکه درکنارش نیستم ودلتنگش میشوم برایش مینویسم.ومیگویم که ان لحظات راکه درکنار ت نیستم ومحبتم رانثارت بنمایم بازهم دلتنگ توام ،قدم به دنیای مجازی بگذاروبدان که عاشقانه دلتنگ دیدارتو ام .بی بهانه بگویم نوشتن را دوست دارم بخاطر تو ای صدف زندگانی ام. اماافسوس ...که مرا شکست... من وباورهایم را... آنقدری که فکرمیکردم مرادوست دارد وبرایش ارزش دارم... نداشتم!!دوست داشتن من سبب گشت تا که....... اومرا به رایگان به غروری کاذب بفروشد... حرمتها شکسته شد ....وبی تردید برای شکستن حرمتها بدان شکل پشیمانی به همراه داشته است... حال آنچه که مانده است...یک دل شکسته ودنیایی غریب مانده است! دنیایی رنگین ازخاطراتیکه باهم داشتیم وارزوهاییکه دوست داشتم با هم به انهابرسیم ... شاید از احساسیکه من درقلب وتمام وجودم به او داشتم هیچگاه بحقیقت به یقین نرسید.شاید میگفت که دوست داشتن من را ازاعماق قلب به یقیین وباور رسیده است... اماگمان میکنم که .... فرزانه ام من به حال وهوای همان روزهای عاشقی اینجا می آیم وعاشقانه بازهم ازاحساسم مینویسم!!!!چون تمام دنیای احسانت بوده ای وهنوزهم آن اولینی !!!...این روزها وشبها وسال به سالی که برمن بگذشت با این باور که نبودنهایمان کنارهم باورشدنی نیست برمن بسیارسخت بگذشت... هنوزهم باورم نمیشود که چگونه رفتارشد با این دل احسانت...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان و آدرس ehsanofarzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 1159
بازدید کل : 234260
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد موزیک

وبسایت جامع یکتاتک