دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان
عاشقانه های دل برای بهترین معشوق دنیا
جلسه امام رضا۲۴مردادنود وهفت،بعد از مدتها آخه چرا تو نیستی؟؟؟هان؟؟؟ یادمه اونسالم همین تاریخ بود... یادته.... و یه جلسه بعد از اون .... یادته ...؟؟؟؟
سه شنبه 30 مرداد 1397برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : احسان
پنج شنبه 25 مرداد 1397برچسب:, :: 22:45 ::  نويسنده : احسان
اینروزا قراره از اون خبرای خیلی خیلی خیلی خوب اتفاق بیفته که میشه گفت روح خسته آدم را تامدتها سرحال میاره ،ازاون اتفاقات خوب که تو هم فکرمیکنم دوباری حضورداشتی.... یادت میاد...؟؟؟؟شاید هسچکس جز. خودت این مطلب را که خوند متوجه نشه ... اینروزا دوباره فشار زیادی. روم هست ،قلب دردی که دکترمیگه چیزی نیست ولی از فشار عصبیه ... تو این روزا واقعا نیازبود که روح وجسم باهم ریست بشن ... خداراشکر...خدامنت گذاشته به سرمون ..... خیلی وقت بود که ازاین نعمت خبری نبود...خداراشکر....
سه شنبه 16 مرداد 1397برچسب:, :: 18:3 ::  نويسنده : احسان
وچقدر سخت ونفسگیر میشود آنچه را که اینروزها در احوال, همراه من است ... میبینی فرزانه ام ... گذر زمان و این نرسیدنها چه حال عجیبی را اینروزها رقم زده است... نقل آن کس شده ام که گویند خسرالدنیا والاخره شده است حال واحوالش... چندی دیگر میشود قصه ما،قصه ای هفت ساله واز هفت سالگیش چیزی جز دلتنگی وحال خراب این روزها چیزی مارا سبب نگشته... این حال خراب با دیدن اوضاع واحوال بد اقتصاد هم عجینتر میشود برایمان.... تورا دیدم وخواستم وعشقت شد پابند جان ودلم ..... وبعد ازتو دیگر هیچ، برایم معنی نشد... میبینی فرزانه ام ... خدا نبخشاید آنان راکه مارا ازهم جدا کردند... اینروزها حال واوضاع اقتصاد را هم که میبینم ،بیشتر دلم میگیرد... و دیگر ازدواج هم دست نیافتنی تر شده است... فرزانه ام اینروزها خسته ام از همه چیز... دلم کمی خواب عمیق میخواهد وبس... خسته ام.. خودم خودم را هرروز تنبیه میکنم و مواخذه ... نمیدانم که چرا عشق تو در قلب من نمیمیرد هرگز.... شاید باید با مرگ، عشق تو هم با من دفن شود.... نمیدانم که چرا تو در قلب من برای همیشه جای خوش کردی... گویا که میزبان شدی .... و با دوریت هرلحظه میمیرم .... دعا کن که خدا مرخصی ام را ازاین دنیا امضا کند... یک وظیفه بر گردنم بود که انجام شد و دیگر آرزویی ندارم... چون آرزویم را از من گرفتند...
شنبه 6 مرداد 1397برچسب:, :: 22:36 ::  نويسنده : احسان

یک شنبه 30 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 16:51 ::  نويسنده : احسان

به رسم همیشگی دلبردوست داشتنی ام سلام ،سلام فرزان عزیزم

نمیدانم که چرا در گاه وبیگاه های لحظه های زندگی تو فراموش نشدی وهمیشه این سالها غم با هم نبودنمان آزاردهنده شد وحکمت این دوربودنها چیست ؟؟؟

واین سوال برایم سوالی همیشگی شده است که حکمت این آشنایی واین هجران چیست وچرا ؟؟؟؟

تنها میدانم که هرگز نتوانستم ازیادببرم آنچه را که شاید سالها عمروزمان را ازمن گرفته است ..اما عشق چنان شیرین  وخواستنی خود را جلوه میدهد که گاهی حتی همان هجران وسختیها که خیلی هم سخت میگذرد شیرین جلوه میکند.فرزانه ام شش سالیست که از ندیدنمان میگذرد و نمیدانم که چه طول زمانی دیگر باشد که تقدیر روزگار مارا در جایی از زندگی با هم مواجه سازد ...وحتی این فکر که آیا این غم هجران و فراق فرصتی بدهد که تا چه زمان باشیم و ....

بگذار اینگونه بگویم که 

سالهاست که  این دوری وحسرت مثل خوره به جانم افتاده ،وبیخوابیهای مداوم این شش سال ،وحالاهم  کهخیلی بیشترازهروقت دیگر این دلتنگی واین غم بیشترشدهااست چون منو تو با هم خوب بودیم و باهم مشکلی نداشتیم...وما خود را به اطراف باختیم ....

شاید باورش برای خیلی سخت باشد....ولی من فقط تو رادوست داشته ام ودارم وخواهم داشت....

نمیدونم تا کجا بکشم ولی میدونم که این بغض منو داره همراه خودش میکشه ،چشم انتظاری خیلی سخته ،خصوصا این نوع چشم انتظاری ٔٔ...اینکه میگی تو زندگیت کسی هست ،قلبم میگه نیست ،حتی نشونه ای ازون ادم تو پروفایلت هم نبود.اینکه میگی منو فراموش کردی داری دروغ میگی چون اگر فراموش شده بودم اصلا به یادم نمیفتادی که بخوای یادی ازم کنی ...واینکه بیایی و من را قسم بدهی که فراموشت کنم ....چون تو هم من را در یاد داری ....

همیشه دلم میخواست هر چی که تو راضی باشی ...ولی فقط میدونم داغت موند وحسرت وتاوان شش ساله شده خوره زندگیم ٔ...

یک شنبه 30 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 8:46 ::  نويسنده : احسان

شنبه 29 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 13:50 ::  نويسنده : احسان

شنبه 29 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : احسان

شنبه 29 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : احسان

جمعه 28 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 13:54 ::  نويسنده : احسان

هنوزهم دلم برای دیدنت وشنیدن صدایت تنگ است.....

جمعه 28 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده : احسان

جمعه 28 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 8:52 ::  نويسنده : احسان

جمعه 28 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : احسان

خیلی حررف نزده داشتم باهات فرزانه ،اما چون قول دادم تو چت همون شب را که حرف زدیم حرفمون باشه دیگه مزاحمت نمیشم ومجبورم سرقولم باشم .واین خیلی سخته درکنار دوری .... به خواستت احترام میزارم وقتی تو اینطور میخوای....هرطور تو دوست داری وباب میلتهٔ...,ته قلبم میگه توزندگیت کسی نیست...واین عذابم میده که بین ما هنوزم جدایی هست بااین وجود...قلبم اشتباه نمیکنه...همونقدریکه میدونستم تو هم منوفراموش نکردی واینجاسرمیزنی....

پنج شنبه 27 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : احسان

چهار شنبه 26 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : احسان

  

محبوب دلم همیشه دوست دارم....

محبوب دلم بابت همه چیز ممنون...

تو راحت زندگیتابکن فرزانه...

بعد ازین همه سال هم منتظر موندم چون فکرکردم همونطور که من متوجه یسری اشتباهات شدم تو هم شاید متوجه اشتباهاتی شده باشی ،یجورایی ته قلبم میگفت دوباره باهم برخورد میکنیم همونطور که میدونستم اینجا سرخواهی زد چون میدونم تو هم هیچ وقت نتونستی فراموش کنی چون منم نتونستم<

زندگی قشنگی میشد ساخت وقتی هردو اشتباهاتمونومیدیدیم و بر میگشتیم ... اما وقتی ما ازغرورمون نمیگزریم دیگه همه چیز نمیتونه درست سر جای خودش قراربگیره.

چون واقعا من فقط تو را دوست داشتم نه هیچ کس دیگه ای را فرزانه ...

ولی تو هنوزم اون غرور را داری ... غروری که منو تو را نگذاشت کنارهم قرار بگیره .... .تو منو فراموش نکردی ...چون منم تورا فراموش نکردم .... فقط غرورت نمیگزاره ....غرور بیش از اندازت .... حرص میخورم به خداوندی خدا ازت فرزانه ... حرص اینومیخورم که چرا ما اینطوری رفتار میکنیم.... چرا ما آدما اشتباهاتمونا نمیخوایم بواسطه غرورهامون ببینیم....

فرزانه تو اگه منو فراموش کرده بودی بعداز۶سال نمیومدی به وبلاگ سربزنی وبنویسی...

چرا دوست داشتنا را خراب میکنیم.... اره حرص میخورم ....

واقعا ممنونم ازت به خاطر همه چیز ....

همیشه محکم تو هرکاری ایستادم.... نمیدونم چرا این جا هیچوقت نمیخاد درست بشه .....

شایدانگار این غرور بیش ازحد دختربهمنه که خیلی جلوتره ..

کاش مبدیدیم هرکدوممون اشتباهمون چیه ٔ ومیپذیرفتیم....نه که فقط به خاطرغرورمون بروزندیم....

من فقط میدونم که همونطور که من تو را فراموش نکردم تو هم منو فراموش نکردیٔ..

یعنی نتونستی فراموش کنی...

حسم اینو با تک تک سلولهاش اینو میدونه و ازهمین حرص میخورم چرا نمیخاد این اتفاق جدایی ما تموم بشه با یه غرور کاذب ....چرا انقدر ما آدما انقدر غرور باید داشته باشیم که همه چیز را ازهم سلب کنیم...

امیدوارم روزی که خیلی خیلی دیرنشده باشه این رافهمیده باشیم...

آره فرزانه تو  هم من رانتونستی  فراموش کنی...

با اطمینان خیلی خیلی زیاد میگم....

ولی به خواستت احترام میگزارم چون تو اینطور میخوای
چهار شنبه 26 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : احسان
من حرفی زدم اصلا از شماره ؟؟؟اره؟؟؟من گفتم ادامه دار حرف بزنیم؟؟؟من گفتم در لحظه حرف بزنیم ...حتی انقدر به خودم اعتماد دارم و به علاقم بهت که اگه شمارتم داشتم هیچوقت تا زمانیکه شرایطتت اینطوره که توزندگی کسی دیگه وبالعکس نقش دارین زنگ نزنم وکلا مزاحمتی ایجاد نکنم .اینکه گفتم خدا از عمر من کم کنه به عمر تو اضافه کنه را واقعیت دارم میگم .تو زندگیت خوب باشه برام کافیه ،من میمونم و دیگه مابقیش تو زندگی خودتا بکن ...بابا چکار به اینکه من کی را وبا چه کیفیتی علاقه دارم را کارنداشته باش ،اگه گفتم سکرت چت برا این بود که تو هم محکم قدم برداری وریسک نکنی اینم بازم بخاطر این بود که من تورا بابا به چه زبونی بگم همیشه دوست دارم .این دوست داشتنم کسی نمیتونه بگیره ازم .یه فرزانه دارم توقلبم .حالا دیگه خودت میدونی ،حرصم نخور لطفا ،کلا ازون روزا بدم میاد از نوشتنی توضیح دادن .ما بینمون جدایی افتاده اما این دلیل نمیشه که بینمون هم کدورتی باشه .من یه دنیا حرفم ،ویه دنبا حرفم نزده باتو داشتم تالا .تو میدونی تالا چطوری تاب اوردم ،فقط اینکه یروز بگم یروز بشنوم .من میدونستم اینروز میرسه .ذره ای شک نکن به این فرزانه.اینم اینجا جالب نیست ما بنویسیم
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : احسان
فرزانه اگر گفتم سکرت چت که درلحظه حرف بزدیم چون اینجا شکل خوبی نداره :راحتم نمیشه حرف زد:منم شماره ای ندارم :سکرت چت مسدودمیکنه حتی معلوم نیست .میتونی تحقیق کنی ،تو فکرکردی من میخام تو زندگیت خراب شه؟؟؟من زندگیم خراب شد.اینکه میگم یعنی دوتا ادم غریبه که به هم هیچ اعتمادی ندارن تو سکرت چت حرف میزنن باهم،حتی عکس براهم میگذارن تو خواستگاریای مجازی:زمان میدن بهش پاک میشه،کسی ازصفحه نمیتونه اسکرین شات بگیره ،اینکه میگم برا اینه بزاریم درلحظه حرف بزنیم.تومیدونی وقتی که شنیدم کسی تو زندگیت پیداشده زنگ نزدم ؟؟؟چون نخاستم حواست پرت بشه .من تورا تو دلم براخودم داشتم وهمش بات حرف میزنم ،تو انقدر منو میشناسی دیگه،میفهمم اینارا.خنگ که نیستم.
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : احسان
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 3:3 ::  نويسنده : احسان
سلام منتظر اینکه اون حرفا که گفتی نوشتی ومن ندیدم هستم ،تا من اون حرفا را نخونم نمیتونم اینجا دیگه حرفی بزنم ٔاینم باشه یه خواسته پای خاطراتی که هم تو ازش یادگاری توذهنت هست وهم من .من حرفامو ابنجا دیگه نمیتونم بنویسم تا مطمیئ بشم که اون ف غ خود شخص مقابلمه . پس بیزحمت منتظر ایمیلت هستم ٔ
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:57 ::  نويسنده : احسان

همه دوستا وهمکارام ازدواج کردند ولی من نه ،چون من همیشه تورادوست داشتم ،حالام اگه توزندگیت خوب باشه من به همین راضیم فرزانه ،فقط میخام تو چیزی را که دوست داری داشته باشی ،خودمم سالهاست دیگه اهمیتی ندارم ،ولی برام لنویس ،الان نمیدونم خواب باشی یا که بیدار ،ولی کاش میشد یبار مثل امشب تو یه دقیقه بات مستقیم مثل این وبلاگ که تو یه دقیقه حرف زدم حرف میزدم ،الان اومدم چادگون همه خوابن ومن بیدار ،دیشب تا صبح همه خواب بودن ومن مثل خیلی وقتا بیدار ،من خیلی باتو حرف میزنم ،خیلی ،دکلمه میگم مینویسم با اسم احسان ثامن ،دکلمه هامو روزی شاید بگوشت برسه روزی اون احسان ثامن همون احسانب بود که تو میشناسی ،خیلی نوشته ها نوشته بودم وثبت نکرده باقی گذاشته بودمش ،وثبت نمیکردم ،مدتها با نوشتنم که حالمو خوب میکرد قهربودم ،نمیتونستم واقعا بنویسم ،همش تو بغض بودم حالام برا اینکه مطمین بشم باید بات حرف بزنم،شاید تو ازدواج کرده باشی ولی همیشه ته قلبم میگفت یروز دیگه اتفاق میفته که ازحال هم باخبر باشبم ،نمونه این اعتقاد همین وبلاگ ،۶ساله ندیدمت ،خیلی سخت گذشت ،اخرین دفعه که همو دبدیم وباهم بودیم را یادته،؟؟؟؟؟لطفا فقط با من حرف بزن وبرام ازحال خودت بگو ،دیگه بعدش خواسته ها همه خواسته تو ،چون همیشه واقعا همینو میخام تو راحت باشی ،منم بلاخره زندگیمو یجوری مثل همین دوران که گذشت ادامه میدم .ولی من باید حرفاتو بشنوم برا اینکه میخام مطمین بشم فرشتمون نباشه پیام میده اینجا برام بنویسی کجا اخرین بار همو دیدبم .؟؟؟تورا خدا فقط یبار بزار حرف بزنیم .من حرفاتو باید بشنوم .هرکی ندونه شاید خودت بدونی چقدر دوست داشتنت برام پر رنگ بوده ،

سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:37 ::  نويسنده : احسان
هیچوقت نشد که یلحظه تو دلم دوست داشتنت چیزی دیگه تبدیل شه حتی الانم که میگی زندگی خوبی داری خوشحالم فرزانه ،پیامت که الان حذف شد اومدم جواب بدم ،یادمم رفت ،من فراموشکارشدم خیلی ،فراموشی گرفتم یمدت بدجور ،من زندگی که تودوست داشته باشیا دوست دارم .با اینکه خودمم توسختی باشم .ولی باید حرفاتو بشنوم ،همیشه ارزوم این بوئد که یبار قبل مردنم حداقل ازت باخبر باشم ،وببینمت ،این وبلاگم همون علاقه ودوست داشتنیه که هیچوقت کسی نمیتونه ازم بگیره چون من تو را دوست دارم .وشاید این چیزیه که من باش زندگب میکنم .حالام میگم هر خواستی که تو بخوای هر چیزیکه تو راحت باشی ،مجنون از عمر خودش دعلمیکرد کم بشه وبه عمرلیلی اضافه بشه ،با اینکه لیلیشا نمدید دیگه ولی میفهمم چرا ،حالام همینطوره ،
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:27 ::  نويسنده : احسان
اگه سکرت چت میتونی تو تلگرام به ایدیم بیا تا اونجا بشه حداقل حرفاتو بشنوم حرفاییکه هیچوقت بدستم نرسید.
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : احسان
بعد سالها الان دارم به اینکه ازت یه حال وخبر بتونم داشته باشم میرسم .از خدا هیچ ارزویی نداشتم جز همین ویبرگ وصیتم دادم دست دو تادوستام اگه روزی اتفاقی برام افتاد حداقل اگرشد لحظه اخر ازت یه خبر بگیرم .من خوشحالم زندگیت خوب باشه وتو راضی باشه لطمه ای ام نمیخام زندگیت ببینه ،اما باید حرف بزنم بات ،حرفاتو بشنوم.لطفا اگر ممکنه برات این خواسته منو قبول کن ،
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : احسان
لطفا اگه الان بیداری هنوز اگه برات مقدوره ایدی منو تو تلگرام سکرت چت بیا اگه اعتمادی به من نداری تا حرفامونو بزنیم .باید حرفاتو بشنوم
سه شنبه 25 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : احسان
درباره وبلاگ

این وبلاگ برای کسیکه عاشقانه دوستدارش بودم وهستم هنوز!!!!وتمام وجودم ازآن اوشد راه اندازی شد. برای اوقاتیکه درکنارش نیستم ودلتنگش میشوم برایش مینویسم.ومیگویم که ان لحظات راکه درکنار ت نیستم ومحبتم رانثارت بنمایم بازهم دلتنگ توام ،قدم به دنیای مجازی بگذاروبدان که عاشقانه دلتنگ دیدارتو ام .بی بهانه بگویم نوشتن را دوست دارم بخاطر تو ای صدف زندگانی ام. اماافسوس ...که مرا شکست... من وباورهایم را... آنقدری که فکرمیکردم مرادوست دارد وبرایش ارزش دارم... نداشتم!!دوست داشتن من سبب گشت تا که....... اومرا به رایگان به غروری کاذب بفروشد... حرمتها شکسته شد ....وبی تردید برای شکستن حرمتها بدان شکل پشیمانی به همراه داشته است... حال آنچه که مانده است...یک دل شکسته ودنیایی غریب مانده است! دنیایی رنگین ازخاطراتیکه باهم داشتیم وارزوهاییکه دوست داشتم با هم به انهابرسیم ... شاید از احساسیکه من درقلب وتمام وجودم به او داشتم هیچگاه بحقیقت به یقین نرسید.شاید میگفت که دوست داشتن من را ازاعماق قلب به یقیین وباور رسیده است... اماگمان میکنم که .... فرزانه ام من به حال وهوای همان روزهای عاشقی اینجا می آیم وعاشقانه بازهم ازاحساسم مینویسم!!!!چون تمام دنیای احسانت بوده ای وهنوزهم آن اولینی !!!...این روزها وشبها وسال به سالی که برمن بگذشت با این باور که نبودنهایمان کنارهم باورشدنی نیست برمن بسیارسخت بگذشت... هنوزهم باورم نمیشود که چگونه رفتارشد با این دل احسانت...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان و آدرس ehsanofarzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 1183
بازدید کل : 234284
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد موزیک

وبسایت جامع یکتاتک