دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان
عاشقانه های دل برای بهترین معشوق دنیا

 

 

یک شنبه 23 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 13:8 ::  نويسنده : احسان

 

 

 درپاسخ نظرات مطلب قبلی در لینک نظرات مطلب  قبلی پاسخ دادم ٔامیدوارم اون ینفر که من خیلی دوسش دارم بخونه

 

 


شنبه 22 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 23:48 ::  نويسنده : احسان

فرزانم پاسخ متنت را در لینک نظرات مطلب قبلی نوشتم ،امیدوارم دوباره سربزنی و بخونیشون

سه شنبه 11 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 6:42 ::  نويسنده : احسان

 

 

 

عشق تو دست ودلم را لرزاند....

قلبم ,دیگر ،قراری نداشت....

و میخواست خودش را به نیمه گمشده سالیان سالش برساند...

آنقدرتقلا میکرد....

گویی ،که درلحظه میخواست ازجا کنده شود ....

قلبم را بینا بین دستها گرفتم و برایت پیشکش آوردم....

در راه نا آرامی میکرد....

تا که به نیمه گمشده اش برسد....

تا که به نیمه گمشده اش رسید....

گویی هزارساله آرامش یافت....

تو چه کردی باقلب من....

میبینی چه حکایت عجیبیست...

امان از این عشق ....

که بایک قلب چه ها که نمیکند ...

امان از این عشق ....

 

(احسان ثامن)

 

سه شنبه 24 بهمن 1396برچسب:, :: 13:45 ::  نويسنده : احسان

 

 

وشب چه صبورانه پای دلتنگیهای عاشقانه مینشیندوخودرابه صبح میرساند...

شاید شب هم روزگاری عاشق بوده ومیداندکه دلتنگی یعنی چه.....

سلامی به آرامی آرامش دردل شب.....

وشب که میشود....

چه نجواهایی که درتمام وجودمن که سازنمیشوند....

غوغایی برپاست امشب....

دوباره مثل تمام شبها.....

بازاینجامثل تمام شبها.....

گاه گاهی که دلم میگیرد.....

نمیدانم از سر دانسته هایم هست یا که نادانسته هایم.....

ناخوداگاه دل سراغ یادتورامیگیرد...

وچقدراین گاهگاه هرلحظه برایم تکرارشدنیست....

اینروزها ،خیال خاطراتمان ،تبدارمان میکند مارا ،مایی را که اینروزها دو من شده است .....

میشنوی....؟؟؟؟

صدای نم نم باران،درهوای پاییزی ،آخرشب....

انگاراین ترانه فقط همگام شدن ماراباهم کم دارد...

انگارهواعجیب بهانه دونفره بودنمان را میگیرد...

اما مای ما مدتهاست من شده است.....

راستی خاطرت هست آخرین خاطره مابودنمان را.....

 

(احسان ثامن)

یک شنبه 8 بهمن 1396برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : احسان

توشدی خاطره خوش از آنروزها.....

من شدم حسرت دیروز...امروز و فرداهات ......

چه بودنهایی راکه برایت نبودم....

وچه نبودنهایی راکه برایم بودی....

نمیدانم بودنها نبودن شده اند ...

یا که نبودنها ،بودن شده اند....

من تورامیخواستم نه خیالت را....

توراخواستم وخواندم ....

تونیزمن رااجابت کردی....

و با رفتارهایت گفتی چه محال خنده داری....

و حال اینروزهاراکه میبینم ...

و رازسفید شدن موهاراکه میبینم ...

زمزمه همراه میشودوخنده کنان تلخ میگویم : چه محال خنده داری....


(احسان ثامن)

یک شنبه 8 بهمن 1396برچسب:, :: 14:12 ::  نويسنده : احسان
سلام.فرزان دیروزم به رسم انروزها اینگونه میگویمت بازهم،سلام فرزانم خبردارآن شدم که چندی پیش به ازدواجی تن دادی که اختلاف سنیتان زیادبوده وبواسطه موقعیت آن شخص همسری اوراانتخاب کرده ای لیک میدانم که همیشه دردرون خودت ،خودت راشماتت میکنی،چون به یقین میدانم که زمانی این مطلب رامتوجه گشتی که دیگربسیاردیربود،اما،میدانم که فهمیدی چقدردوستت داشته ام واین بغضیست که همراه میشود میدانی که چقدردوستت داشته وچه تلاشها که برای داشتنت درزندگیش نکرد،اماتوبابی مهری مزداورادادی.... میدانم که این بغض همراه همیشگی ات خواهدبود تنهافقط دردلت همچون یک رازابدی نگهداری میشود.چون میدانی که با این طرزعمل نمودنت چه چیزهایی راسبب گشتی.... راستی ازدواجت مبارک باشد.... ولی من اینگونه میگویم بازهم سوگند به حضورخداوندگارم بعدازاوواهل بیت، هیچ چیز راجدیترازعشق دراین دنیاندانستم وبه یقیین اینگونه میگویم دوستت دارم..... راستی ازدواجت مبارک باشد... ولی من اینگونه میگویم هیچوقت کسی دیگه رادوست نداشتم،میدونی چرا؟چون فقط تورادوست داشتم.... راستی مبارک باشه برات،میدونی من ازدواج نکردم .واماکلام آخرنگذارغرورت تومراحل دیگه زندگیت ،اینطوراتفاقاتی رارقم بزنه برات،فرزانم خودت راومن رابه غرورت باختی. هرگزاین گمان راامبرکه همیشه درعشق یکی پیروزاست ودیگری بازنده،،،،ماهردوباختیم آن هم به غروری بیجا. خوشحالم ازین بابت که فقط توزندگیم به بیش ازیکنغرنگفتم دوست دارم وحرمت واژه دوست داشتن داشتم. ای بهترین روزگاردیروزم خدایارونگهدارت.دوستدارهمیشگی ات احسان
یک شنبه 22 مرداد 1396برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : احسان
چهار شنبه 27 مرداد 1395برچسب:, :: 18:39 ::  نويسنده : احسان

                                                                  

 

                                 

               

                           

 

                

 

      

 



 

پنج شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : احسان

سه شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : احسان

سه شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : احسان

یک شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 1:4 ::  نويسنده : احسان

درست دوازده شهریورکه برسه میشه سه سال دقیق............

آره درست فهمیدی ....همانروز خوب یادمه وازیادم نمیره...........36بارتکراری که فقط نیمی ازاون را شدکه باهم باشیم........

هیشکی حال وهوای منو نمیتونه بفهمه.......هیشکی نمیتونه درد را تا تو عمق وجودش دلبری نکنه لمس کنه........

 

نمیدونم تابه کی این روزوحالم باشه وسرد ازهمه دوست داشتنیهایی که خدا آفریده.........نمیدونم این دووم آوردن تاکی باشه.....

ولی فقط میدونم دیگه اون احسانی نیستم که بودم ومیخاستم باشم.........

قلبم تیره شده ........هیچ حس وحالی رادیگه حتی نمیتونه احساس کنه.............همه اینها رااون بالایی میدونه........

نمیدونم چرا اینطورخاست امتحانم کنه................فقط میدونم امتحان سخت وخیلی سختی بود......

خدارحمت کنه عموخسروشکیبایی را همیشه طرز صحبت کردنش کلامش برام نافذ وگیرا بود .........

نمیدونم چرا یاد این حرفش افتادم......

تا که خودمو حال وروزمومیبینم با این وصفش میخوره.........

چه خنده دارکه نازرامیکشیم ...آه رامیکشیم ...انتظاررامیکشیم ...فریاد رامیکشیم...دردرا میکشیم....ولی بعد ازاین همه

سال آنقدرنقاش خوبی نشده ایم که بتونیم دست بکشیم........

گاهی باید نبخشید کسی راکه بارها اورابخشیدی ونفهمید ...تا این باردزآرزوی بخشش توباشه.....

گاهی نباید صبرکرد...باید رهاکرد ورفت....تابدونندکه اگه موندی رفتن رابلد بودی...گاهی باید سرکارهایی که برادیگران انجام

میدی باید منت بگذاری  تااونراکم اهمیت ندونند...گاهی باید بد بود برای کسیکه فرق خوب بودنت را نمیدونه........وگاهی باید 

به آدماازدست دادنا متذکر شد.....آدمها همیشه نمی مونند.....یک جادررابازمیکنند وبراهمیشه میرند.....

 

خوندن اینا برای خیلی ازماها شاید یه حس خاص وخوبی را به همراه نداشته باشه....اما میخام بگم عموخسرو روحت

شاد........

به معنای واقعی کلمه اینها رالمس کردم..........

باوجود همه بدیایی که بم شد نمیدونم چراهیچوقت تواین مدت نتونستم کس دیگه ای رابه قلبم راه بدم....

 

همیشه میشنویم ودیدیم درطول تاریخ که زن هست که گذشت داره وهمیشه میگفتند مرد غرورش نباید بشکنه....اما اینجا

غرورمن شکستا واون گذشتا که همیشه اززن دیده شده نبوده....همه چیزراباهم خواستن وقدمی برنداشتن بخاطر 

کسیکه تورادارونداروهمه وجودخودش میبینه نبودن.....

خدایا خودت بفریاد دلم برس.........ساده بگم......خستم .....استراحتم بده دیگه ازین دنیا........

چون  نمیخام عشقیکه داشتما با چیزایی دیگه معامله کنم........درعوض اون دنیا منتظرمیمونم تاببینم چرا اینطوربادلم تاشد.......

چرااینطورشکستنم............درست یادمه 8شهریوری که سه سال پیش گذشت.....نمیدونم اون شب خاص رافرزانه بیاد داشته باشه هنوزیاکه نه .....اتفاقی که شاید درطول عمرمون یکباراتفاقش هم دیگه نیفته....

نمیدونم چراهیچوقت تاریخ های خاص برام همیشه یادآور خیلی چیزامیشن......

دوبارتولدی را تجربه کردم که گذشت ونشد کنارهم باشیم....

خیلی برام باارزش وخاص بود....اونقدرکه بینشم وانرژیم برای زندگی یطوردیگه بود....

خیلی پیامهایی که توسیم کارتم ذخیره شده بوداهنوزنتونستم پاکش کنم...........چقدرمیخوندمشون ومرورشون کردم تابحال...........

خستم...............ازکسی بدجور ضربه خوردم که اونودارونداروهمه زندگی خودم میدونستم.....

شکستنم رالحظه بلحظه حس کردم.........کم کم داره برف سفیدی توی موها وریشهام نمایون میشه.........

هیشکی نتونست ونخواهدتونست غمیکه تودلم همنفس لحظه به لحظم بودرا درک کنه..........

دلم میخاست میدیدمش وخودش میدیدم که چطوراین روزاوشبایی که گذشت وبا این غم لحظه به لحظه همنفس بودم وهستم چطوراحسانشوپیرکرد...............

یادم نمیره اونروزایی که باهم خرید رفتیما......یادم نمیره چطورباچه انرژی میرفتم تومسیردانشگاهشون...مسافت زیاد بود ولی درونم طلب عشق دیدنش راداشت ولوبرای یک دقیقه........

هروقت خسته بودم بهترین انرژی مثبت بودبرام.....دیددنش  برام قوت قلب بود.......اون خنده هایی که ازته دل داشت واون حس رضایتش برام بهترین مرهم بود.......

یادش بخیر اولین پیک نیکی که باهم رفتیم.....یادم نمیره..........یادش بخیر.........یادش بخیراون تموم لحظاتی که برام قشنگترین لحظات عمرم بود..................

چقدرذوق داشتم که دیگه داره درست میشه............آخه هربار یه اتفاق ویایه مشکل پیش میومد که.............

درست توهمه اون ذوق وشادیها کمرم شکست.........چون بعدازیکسال وهشت ماه شناخت اتفاقاتی افتاد که 

انگارمن برای اون غریبه شده بودم......اون منونمیشناخت.....یادش رفته بود بخاطر اون بود که کلی خودمازیربارقرض بردم که اون جایی که اون دوست داره یسقف براایندمون تهیه کنم.....

بهم میگفت احسان این اخلاق خوبتوباهیچ چیزعوض نمیکنم....همین که تواین سن فکرتهیه یسقفی خیلی برام ارزش داره.......

ازوقتی هم میبینم خودت رابه اب وآتیش میزنی فهمیدم چقدربرات ارزش دارم.....ماکلی باهم صحبت کرده بودیم.......

یادمه وقتی برای خرید باهاش مشورت کردم ومیگفتم قبل ازگرونی بازارخونه یه خرید بکنیم چیا گفتم....

یادمه اونروزا گفتم فرزانم اینطورممکنه یکی دوسال اخیر کمتربشه یسری کارها راانجام بدیم....مسافرتایی که یه عمرانتظارشامیکشیدم کمی تعویق بیفته....یا مشکل شیفت بودنمون گاهی اوقات باعث باشه یه وقتایی که دوس 

داری پیشت باشم اتفاق نیفته....که بادرک وفهم اینکه میفهمتم میگفت ازت انتظاری ندارم این اول ....ولی درست همون مواقع که همه چیزدرست میشد باحرفاش بارفتاراش منوبدجورشکست.....

یادمه که میگفت من نمیتونم ازسفرام بگذرم....من نمیتونم .....همش برام دلسردکننده بود چون با اون فرزانه ای 

که من یکسال وهشت ماه میشناختم فرق کرده بود......خیلی باهاش صحبت میکردم....ولی نمیدونم چرا فرزانه ای 

که برای من همه دنیای من بود بااحسانش اینطورتامیکرد...چقدرلذتبخش بودبرام حتی وقتی صداش میزدم...فرزانم...

حتی همون صدازدنش هم آرامش داشت.....اون فرزانه آرامشم بود ولی همه جوره بهمم ریخت......

یادمه میگفت مااگه بدهکارم باشیم باید سفرمونوبریم....ولویه سکه توخونه داشته باشیم وبدهکارهم باشیم 

ترجیح میدیم ازمسافرتمون نزنیم وسکه رابفروشیم ومسافرتمونابریم وبعد بیایم برای بدهیمون یه فکری بکنیم....

این حرفارافرزانه ای میزد که درست عکس اون فرزانه من  بود......بخاطر چندباردرسال رفت آمد باخانواده برادرش 

ازاحسانی گذشت که فرزانه راهمه داروندارخودش محسوب میکرد....خط قرمزای فرزانش خط قرمزایه اون وعلایقش علایق احسان محسوب میشد...

احسانیکه باوجودنرفتن خواب شبونه بخاطرشرایط شغلیشو یه شیفت اضافه کاراجباری باکلی خستگی تموم عشقش این بود که بره سراغ فرزانش....بره برای دیدنش....بره ماشینابرداره وسریع خودشا برسونه دم دانشگاه فرزانش.....

احسانیکه همیشه فکرش سورپرایزایه جدید بود برای فرزانش که روزمرگی زندگی فرزانشاازپادرنیاره وکمی شادش 

کنه.....

اون فرزانه ای که احسانشامیشناخت وازون شناخت داشت احسانشاکامل زیرگرفت بارفتارهاش باحرفهاش.....

قلب احسانشابدجورشکست.......

احسان خیلی تلاش کرد تااگه فرزانش حواسش نبوده ویاازروی خستگی ویاعلتایه دیگه ...باعث شده اینطوربشه را 

بیدارکنه.....ولی فرزانش نمیخاست............اون گذشتی نمیکرد...حرفایه احسانشا گوشی برای شنیدنش نمیخاست که داشته باشه...........

چقدردلم میخاست بیدارمیشدم ومیدیدم همه اینها خواب بوده.........

آخه احسان قصه مافرزانه ای داشت که اونوخیلی خیلی دوست میداشت........اون محبوبه دل احسانش بود...

اون ریحانه زندگی احسانش بود.......

چقدردلم میخاست الان مشهد بودم بافرزانم....وهمه اینها یه خواب بیشترنبود.............

دلم میخاست بیاد تموم روزایی که باهم داشتیم روزاوشبای بهتروشادتری راباهم ودرکنارهم داشته باشیم....

یادم نمیره دفتر سورپرایزایی که توذهنم روزبروزنوشته بودم تا یه موقه های خاص براش برنامشوبچینم......

دلم میخاست باهم توصحن امام رضا صحن مسجدگوهرشاد صحن اسماعیل طلا باهم دعامیکردیم.....

چقدردلم میخاست مامان صدیق وباباحسین را صداشون بزنم............خدا یا خستم .........خودت بهم یه مرخصی 

بده......دیگه خسته شدم........من تحمل نمیتونم داشته باشم........

چون خودت میدونستی خدا که چه برنامه هایی رادوست داشتم برای زندگیم ودرکنارفرزانم داشته باشم........

خدایابا اجازت یه برگه مرخصی برداشتم ومیخام پرکنم......تاریخشا نمیزنم که خودت برام اریخ بزنی ولی خداجون

تاریخشازودبزن چون خستم وبه این مرخصی ازین دنیا نیازدارم........

گوش بزنگ این میمونم که بیای وبگی مرخصی ازین دنیا.........

خدایامنتظر حکمتهاتم میدونم که عقل کوچیک ماادما به حکمتهات هیچ وقت نمیتونه پی ببره ولی خدا خودت که میدونی ماصبرمون کمه ماظرفیتهامون محدوده.........

خدایاپس خودت کاری کن 

 

سه شنبه 11 شهريور 1393برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : احسان

  

زیباترین آوای دنیا برایم شنیدن خنده های توست

زیباترین طلوع برایم طلوع چشمان زیبای توست

                               فرزانم عاشقانه واردوستت دارم

دو شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 5:6 ::  نويسنده : احسان

 

محبوب همیشگی قلب روزهای عاشقی سلام

قریب7ماهیست که ازآخرین روزکه برای آخرین باردیدمت میگذرد.نمیدانم حتی درگاهگاه خلوتهایت بیادت

می آیم یاکه نه!!نمیدانم حتی شبیه به یک خاطره درزندگی ات نقش بسته باشم یاکه نه!!!براستی نمیدانم !!!!

 

فقط این را میدانم که این روزها باوجودآنکه هفت ماهیست که ازواپسین دیدارمان میگذرد هرروزوهرشب درذهنو درقلبم

همیشه اولین بوده ای که دریادم بوده ای.

 

چقدرشبها که بابودنت درخیال حرفها ودردودلها کرده ام.چقدردرخیال تورادرآغوش گرفتم وبوسیدمت.منکه عمری دلم

میخاست تونازگل زندگانی ام باشی!

 

منکه همه عمرتوراگل همیشه بهارزندگی ام میدانستم.احسانیکه فرزانه اش رابهاردلش میدانست این روزها حال وهوای

احساسش سردوزمستانیست!!!زمستانیکه دگربهاری بعدازآن نخواهد بود...

 

چون کالبد احساسش کاملا قندیل بسته واین قندیلها تا ابد...

 

یادت هست همیشه میگفتم من تورابه دلم قول داده ام پس مراپیش دلم بدقول مکن؟؟؟یادت هست فرزانه ام؟؟؟؟

 

براستی چرا؟؟چرااینگونه اتفاق افتاد؟؟؟

 

همیشه این رامیگفتم وبازهم میگویم توتنهاوتنها وجود تونازنینم برایم درزندگانی مهم جلوه مینمود.واین رامیخواهم بگویم که

بینش توبرایم درزندگی مهم بوده برایم....

 

امامن برای تواینگونه نبودم...آنقدرارزش وبهابرایت نداشتم که به اعتقادات وعلایق من  نیزتوجه نمایی!آری

تومیگفتی که مرادوست داری ومنهم این باورراداشتم...

 

اما اکنون به این باوررسیده ام که تومرادوست داشته ای امانه آنقدریکه اعتقادات وعلایقم نیزبرایت مهم بوده باشد.

 

توبرای من همه دارایی وزندگانی ام بوده ای!!!!!!!!انقدرکه اینروزها باوجودآنکه تمام غرورم بواسطه رفتارهای

دیروزت شکست!وبدجورهم شکست....

 

اما بازهم دیگرنمیتوانم به کسی دیگردل ببندم.

 

آری دیگرپروژه عاشقی احسانت گونه ای به اتمام رسید که هرگز به وصال محبوب ودلدارش نرسید....

تاکه روزی آن دنیا توراببینم وبگویم فرزانه ام براستی چرا؟؟این حق دل عاشقم

بوددردانه  ام؟؟؟

 

گمان مبرکه بعدازخواستنت کسی دگر رادرقلبم جای دهم....

 

این به دورازآن وفاییست که همیشه درذهن پنداشته ام....می مانم ومیسازم ومیسوزم به این درد تاکه آن دنیا رسد وببینم چرا

 اینگونه پاسخ قلبی عاشق داده شد!!!جزاین بود که عاشقانه دوستداربودم؟؟؟؟؟براستی فرزان جزاین بود؟؟؟

(12مهرماه92)

 

جمعه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 2:33 ::  نويسنده : احسان

فرزانم دلم برات تنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگهههههههههههههههههههه 

شنبه 2 فروردين 1393برچسب:, :: 21:35 ::  نويسنده : احسان

بنام خدای دلشکستگان مکتب عشق....

بنام خدای آسمانها.....

نمیدانم امروزچی شده که انقدر تعدادبازدید کننده ها ازاین خلوتکده وغمکده دل زیاد شده....واقعا نمیدونم علتش چی بوده وچی

تونسته باشه.....

راستش دوستای خوبم این روزا اصلا حال وهوای خوبی نداره آسمون دلم.......یعنی مدتهاست که اینطوره......

 

خوشحالم میکنین نقدتون بمطالب ومحتوای این خلوتکده دل رابنویسین.........نقد کردن خوشحالم میکنه.......

 

همش فقط روزبروز که میگذره تنها وتنها دلم به این خوش میتونه باشه که داره یکساعت ...یکروز یکشب یکماه یکسال و...چندسال داره

 نزدیکترمیشه اون موقع که فرزانم  بیادو توچشمام نگاه کنه ودلایلشوبشنوم........

دلیا نادیده گرفتن عشق...محبت ویکرنگی که باهاش داشتم..........

 

تنها وتنها همین یک کم میتونه بشه برام دلیل صبوری........

 

سخته وقی ینفروباجون ودل دوسش داری وفکرمیکنی داروندارت توزندگی میتونه باشه بیاد ودرست همون بشه کسیکه با تیشه می افته بجونت....

کسی که داروندارخودت حسابش میکردی.........

 

سخته نوشتن جاییکه روزگاری بود بشه یه باغچه کوچیک برای ابراز عشق ومحبتت بکسیکه باجون ودل دوسش داری بشه حالا 

جاییکه بشه غمکده دلت.....خلوتکدت....

ببخشید اصلا حال خوبی ندارم........همینجا خداحافظی میکنم چون تووجوم غم بزرگیه که....

فقط نقد ونظرات دوستان یادتون نره............

شاید بعدها بنویسم این دلنوشته رو که تواوج غم نوشتمش.....بطور کامل.....

ولوله ماتم شد کارشب وروزم.......

هرنفسم آید غصه وغم آید.............

 

جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 21:17 ::  نويسنده : احسان

چرا ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) پیوند آسمانی است؟

نخستین روز از ماه مبارک ذی‌الحجه، سالروز پیوندی آسمانی است که دیگر هیچ گاه مانند آن در تاریخ تکرار نشد.

به گزارش ایسنا، در تاریخ ازدواج علی (ع) و حضرت زهرا (س) اختلاف است و کسی که قدیمی‌ترین تاریخ را نقل کرده، یعقوبی می‌باشد که نوشته است: رسول‌الله دو ماه پس از ورود به مدینه حضرت زهرا (س) را به تزویج حضرت علی (ع) در آورد؛ این در حالی بود که گروهی از مهاجرین وی را از رسول‌الله (ص) خواستگاری کرده بودند و هنگامی که رسول خدا (ص) وی را به حضرت علی (ع) تزویج کرد، گِله کردند و آن حضرت فرمودند: "من فاطمه را به علی تزویج نکردم، بلکه خدا او را به علی تزویج کرد".

از ابتدای خلقت علی(ع) و فاطمه(س) برای هم آفریده شدند
در روز اول آخرین ماه قمری حضرت علی بن ابی‌طالب علیه السلام، پیشوای پارسایان با حضرت فاطمه بنت محمد(ص)، برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت این ازدواج، عمری به گستردگی آفتاب دارد؛ هم چنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه ماندگار شد که امروز نیز جهان از پرتو انوار رحمت و عنایت تنها باقیمانده از دامان حضرت زهرا(س) زندگی می‌کنند.

کمالات بی شمار برترین بانو

فاطمه علیهاالسلام به ۹ سالگی رسیده بود. رشد جسمانی مناسب آن حضرت و رشد و کمال عقلی بانوی فضیلت‌ها، سبب شده بود که با وجود کمی سن، گوی سبقت از همه برباید و یکه تاز میدان فضیلت‌ها گردد. ایمان والا، پارسایی بی نظیر، آگاهی، ذهن سرشار و هوش فراوان و نیز بهره مندی از زیبایی، وی را از همه دختران دیگر ممتاز ساخته بود. توجه و مهرورزی بی پایان رسول خدا(ص) نیز بر امتیازات ایشان افزوده بود. کمالات بی شمار فاطمه علیهاالسلام، دختر محمد(ص) آخرین فرستاده خدا باعث شد تا سرشناسان شهر، به رسم دیرین عرب او را از پیامبر خواستگاری کنند.

علی(ع) خواستگار دختر رسول خدا(ص) در خانه پیامبر

هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، پیامبر در خانه ام سلمه بود. علی علیه السلام در زد. ام سلمه پرسید: کیست؟ قبل از پاسخ خواستگار، پیامبر دستور داد: «در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است». علی علیه السلام وارد شد، سلام کرد و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست. چشمان خود را بر زمین دوخت. شرم از پیامبر صلی الله علیه و آله مانع گفتن خواسته‌اش می‌شد. پیامبر صلی الله علیه و آله که خود علی علیه السلام را بزرگ کرده و از روحیات او باخبر است، سکوت را شکست و فرمود: «می‌بینم برای حاجتی اینجا آمده‌ای. خواسته‌ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته‌ات پیش من پذیرفته است».

جریان خواستگاری چگونه اتفاق افتاد؟

علی علیه السلام که برای خواستگاری دختر پیامبر به خانه ایشان رفته بود، با سخنانی شیرین خواسته‌اش را چنین بازگو کرد: «پدر و مادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم می‌باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده‌ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده‌ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می‌پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می‌کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده فاطمه علیهاالسلام گذاشت. پیامبر ماجرای خواستگاری پسر عموی خویش،علی را برای دخترش بازگو کرد و فرمود: «دختر عزیزم! تو علی را خوب می‌شناسی و به سابقه ایمان و خویشاوندی و فضیلت و پارسایی او آگاهی داری. من همیشه آرزو داشتم تو را خوشبخت کنم و به عقد کسی درآورم که بهترین مرد روی زمین است. آیا راضی هستی همسر علی باشی؟» فضای اتاق لحظاتی غرق در سکوت بود؛ سکوت از سر حیا. فاطمه ساکت ماند و چیزی نگفت. نغمه تکبیر پیامبر بلند شد: «اللّه اکبر! فاطمه راضی است. سکوت او نشانه رضایت اوست». واکنش فاطمه علیهاالسلام در برابر خواستگاران قبلی، برگرداندن چهره و اظهار ناراحتی بود، اما این بار با سکوت خود صد سخن گفت و روی خود را هم بر نگرداند. آن حضرت نزد علی(ع) که در انتظار پاسخ بود برگشت و رضایت فاطمه(س) را خبر داد.

مراسم ساده اما زیبای خطبه عقد

برای اجرای خطبه عقد،علی علیه السلام به دستور پیامبر به مسجد رفت. همچنین پیامبر(ص) به بلال دستور داد که مهاجر و انصار را در مسجد گرد آورد. پس از مدت کوتاهی همگی در مسجد جمع شدند. پیامبر بر منبر مسجد نشست و در حضور شاهدان، خطبه عقد برترین بانوی اسلام را در مسجد مدینه جاری فرمود. سپس برای عروس و داماد دست به دعا برداشت و فرمود: خداوند برای شما مبارک گرداند و اجتماعتان را پاینده بدارد.

مهریه زهرا(س) الگویی برای پیوندهای امروزی

پیامبر گرامی اسلام (ص) ازدواج دخترش را به ساده‌ترین و راحت‌ترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند. مهریه ۵۰۰ درهمی برای فاطمه علیهاالسلام مهتر زنان نیز، به همین هدف صورت گرفت. در روایات، افزون بر این مهریه که جنبه مادی و مالی دارد، مهریه‌های معنوی دیگری نیز برای آن بانوی بزرگ گفته شده است. در روایتی می‌خوانیم که حضرت زهرا علیهاالسلام از پدر تقاضا کرد که آن حضرت از خدا بخواهند تا مهریه‌اش را شفاعت از مسلمانان گناهکار قرار دهد. این خواسته حضرت مستجاب شد و فاطمه علیهاالسلام شفیع و واسطه بخشش گناهکاران قرار گرفت.

درس‌هایی از ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) برای خانواده‌ها

نگاهی به نحوه آشنایی، خواستگاری، ازدواج، مهریه و مراسمات مربوط به پیوند انسان‌های بزرگ و معصوم بسیار مهمتر از خود آن اتفاق است. یکی از این پیوندها، ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) به عنوان برترین بانوان و مردان عالم هستند و یادآوری این مناسبت در هرسال در واقع تذکر و یادآوری الگوها و معیارهایی است که در زندگی آنان برای ما به ویژه برای نسل جوان است.

در جریان ازدواج آن دو بزرگوار که به فرموده حضرت رسول(ص) خداوند فاطمه را به ازدواج علی در آورد نکات بسیار مهم آموزشی و الگویی وجود دارد که از آن جمله می‌توان به؛ کفو و همتا بودن، خواستگاری بدون واسطه، قناعت، دوری از اشرافی گری و تجملات، سخت نگرفتن بر همدیگر، ملاک قراردادن معیارها و خصوصیات معنوی و دینی و اخلاقی، مهریه پایین، بنا کردن زندگی بر پایه محبت و عشق واقعی از روی شناخت، حجب و حیا و... اشاره کرد. به این خاطر است که یک پیوند با این ویژگی‌ها پیوند آسمانی لقب می‌گیرد که رضایت خدا و رسول خدا(ص) در آن وجود دارد.

برخی منابع:

- زندگانی فاطمه زهرا علیهاالسلام تألیف محمد قاسم‌پور با مقدمه آیت‌الله مرعشی نجفی ص۴۷.

- زندگانی حضرت فاطمه علیهما‌السلام و دختران آن‌ حضرت مولف سیدهاشم رسولی محلاتی ص‌۵۶.
 

سه شنبه 10 مهر 1392برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : احسان

این روز نیز مثل دگر خاطرات روزها وشبهایه دگرم....

.....................................................................

.....................................................................

.....................................................................

.....................................................................

......................................................................

....................................................................... 

سه شنبه 7 مهر 1392برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : احسان

خدایا...

 

اين جا حتي گاهي زمان هم كش مي آيد،وقت هايي كه من احساس مي كنم هيچ جا نيستم،

 

وقت هايي كه آن قدر بزرگ فكر مي كنم كه فكرم توي قلب هيچ كس جا نمي شود،

 

آن وقت هايي كه هيچ آدمي روي اين زمين پيدا نمي شود كه حال من را بفهمد، وقت هايي

كه زمان به شدت كش مي آيد

 

و من به شدت احساس دلتنگي مي كنم ، وقتي كه ديگر دستم به هيچ جا بند نيست ياد تو مي

افتم ،

  

يا لطيف ! اين بار هم آمده ام ، اما اين بار نه براي عفو ات آمده ام نه به طمع مهرباني ات ،

 

نيامده ام كه ببخشي ام ، اين بار آمده ام تا تمام خشم ات را بر من فرو بريزي

میدانم آنقدر مهربانی که اصلا خشمگین نمیشی

خشم مال مخلوق است نه خالق ....

 

اين بار از ترس آتش ات اينجا نيستم ، آرزوي بهشت هم ندارم ،

 

انار ترك خورده ي دلم را بغل زده ام و زير چتر تمام دل گرفتگي هاي دنيا بغضم را باران

كرده ام تا تو فقط نگاهم كني !!!!

 

 

آخر مي داني ؟... بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است..!

یک شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : احسان

تا حالا شده دلت بگیره ؟!
از دست غصه دق کنه بمیره ؟!
تا حالا شده یه روز بی خبر
اونی که می گفت دوست داره

بفهمی هر چی می گفت دروغ بود
بره بهونه شو بگیری ؟!
کم بیاری ... دلت بخواد بمیری ؟!

تا حالا یه جا تنها نشستی ؟!
بی سر صدا توی خودت شکستی ؟!
حس خجالت بشینه رو چهره ت
از اینکه حس کنی اضافی هستی ؟!

تا حالا شده چیزی ببینی
دلت بخواد ! کور بشی و نبینی ؟!
تا حالا شده واسه پنهون کردن گریه هات
زیر بارون بدون چتر بشینی ؟
 

یک شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : احسان
درباره وبلاگ

این وبلاگ برای کسیکه عاشقانه دوستدارش بودم وهستم هنوز!!!!وتمام وجودم ازآن اوشد راه اندازی شد. برای اوقاتیکه درکنارش نیستم ودلتنگش میشوم برایش مینویسم.ومیگویم که ان لحظات راکه درکنار ت نیستم ومحبتم رانثارت بنمایم بازهم دلتنگ توام ،قدم به دنیای مجازی بگذاروبدان که عاشقانه دلتنگ دیدارتو ام .بی بهانه بگویم نوشتن را دوست دارم بخاطر تو ای صدف زندگانی ام. اماافسوس ...که مرا شکست... من وباورهایم را... آنقدری که فکرمیکردم مرادوست دارد وبرایش ارزش دارم... نداشتم!!دوست داشتن من سبب گشت تا که....... اومرا به رایگان به غروری کاذب بفروشد... حرمتها شکسته شد ....وبی تردید برای شکستن حرمتها بدان شکل پشیمانی به همراه داشته است... حال آنچه که مانده است...یک دل شکسته ودنیایی غریب مانده است! دنیایی رنگین ازخاطراتیکه باهم داشتیم وارزوهاییکه دوست داشتم با هم به انهابرسیم ... شاید از احساسیکه من درقلب وتمام وجودم به او داشتم هیچگاه بحقیقت به یقین نرسید.شاید میگفت که دوست داشتن من را ازاعماق قلب به یقیین وباور رسیده است... اماگمان میکنم که .... فرزانه ام من به حال وهوای همان روزهای عاشقی اینجا می آیم وعاشقانه بازهم ازاحساسم مینویسم!!!!چون تمام دنیای احسانت بوده ای وهنوزهم آن اولینی !!!...این روزها وشبها وسال به سالی که برمن بگذشت با این باور که نبودنهایمان کنارهم باورشدنی نیست برمن بسیارسخت بگذشت... هنوزهم باورم نمیشود که چگونه رفتارشد با این دل احسانت...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلتنگیها ودلنوشته های احسان برای فرزان و آدرس ehsanofarzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 1198
بازدید کل : 234299
تعداد مطالب : 248
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد موزیک

وبسایت جامع یکتاتک